به همین زودی

ساخت وبلاگ

به همین زودی و به همین راحتی یک سال از عمر گذشت و به همین زودی و به همین سادگی دردهایمان تمام می شود و روزهایمان هم تمام می شود. دوستی ها هم به همین زودی تمام می شود.نمی دانم از جه زمانی این روزهای عمر ما حساب می شود. آیا از همان اول صبح باید حساب کرد و یا از آخر روز. این را هم نمی دانم. درد ها اما هنوز ادامه دارند. زندگی هم هنوز ادامه دارد با همان دردها. اصلا دردها هم منتظر ما نمی مانند. مثل خوشی ها که آنها هم زود تمامی می شوند. امروز دو نفر از همکارن رفتند. خانم نافذ و خانم حسن پور. انگار همین دیروز بود درسال 92 که مهاجری من را به او جهت آموزش به او معرفی کردند. یا خانم نافذ که پرانرژی بود و در تمامی شرایط می خندید. خب این هم از روزگار است به قول شاعر هر آمدنی رفتنی دارد ای سیه مو. نمی دانم در مورد سالی که گذشت آیا چیزی باید بنویسم یا نه. آیا باید این روال را ادامه بدهم و یا ان را فراموش کنم. نمی دانم. و این نمی دانم من را بیشتر از هرچیزی ناراحت می کند. اما چه زود زندگی با همان سرعت همیشگی به رفتن خود ادامه می دهد. پس بیا بیشتر از همان در مورد آن فکر نکنیم. راستی ذهنم درگیر داستان جدید است که می خواهم بنویسم. داستانش در مورد مردی است که می خواهد داستانی بنویسد و خودش هنم نمی دانم این داستان را از کجا باید آغاز کند راستی تو می دانی این معده درد من کی تمام می شود. راست تو می دانی این موشی که در سر ما خانه ساخته است کی می رود. راستی تو پاسخ کدام یک از سوالهای من را می دانی. من پاسخ کدام سوالم را از تو بپرسم. راستی خوب می دانم یک روز آرام آرام به سمت آنجایی که دوست دارم پرواز می کنم. راست تو می دانی درد معده من کی تمام می شود.. راستی در تمامی این روزها من به آن چیزی فکر می کنم که روزهایی دوست داشتم ان را برای دیگری بگویم. راستی امسال بهار به چه رنگی می آید. راستی در چه مورد بهاریه بنویسم. با چه موضوعی. راستی در مورد چه چیزی فکر کنم. فکر و زندگی همه در هم آمیخته شده اند و من نمی دانم چگونه فکر را عوض کنم.به همین زودی و به همین راحتی یک سال از عمر گذشت و به همین زودی و به همین سادگی دردهایمان تمام می شود و روزهایمان هم تمام می شود. دوستی ها هم به همین زودی تمام می شود.نمی دانم از جه زمانی این روزهای عمر ما حساب می شود. آیا از همان اول صبح باید حساب کرد و یا از آخر روز. این را هم نمی دانم. درد ها اما هنوز ادامه دارند. زندگی هم هنوز ادامه دارد با همان دردها. اصلا دردها هم منتظر ما نمی مانند. مثل خوشی ها که آنها هم زود تمامی می شوند. امروز دو نفر از همکارن رفتند. خانم نافذ و خانم حسن پور. انگار همین دیروز بود درسال 92 که مهاجری من را به او جهت آموزش به او معرفی کردند. یا خانم نافذ که پرانرژی بود و در تمامی شرایط می خندید. خب این هم از روزگار است به قول شاعر هر آمدنی رفتنی دارد ای سیه مو. نمی دانم در مورد سالی که گذشت آیا چیزی باید بنویسم یا نه. آیا باید این روال را ادامه بدهم و یا ان را فراموش کنم. نمی دانم. و این نمی دانم من را بیشتر از هرچیزی ناراحت می کند. اما چه زود زندگی با همان سرعت همیشگی به رفتن خود ادامه می دهد. پس بیا بیشتر از همان در مورد آن فکر نکنیم. راستی ذهنم درگیر داستان جدید است که می خواهم بنویسم. داستانش در مورد مردی است که می خواهد داستانی بنویسد و خودش هنم نمی دانم این داستان را از کجا باید آغاز کند راستی تو می دانی این معده درد من کی تمام می شود. راست تو می دانی این موشی که در سر ما خانه ساخته است کی می رود. راستی تو پاسخ کدام یک از سوالهای من را می دانی. من پاسخ کدام سوالم را از تو بپرسم. راستی خوب می دانم یک روز آرام آرام به سمت آنجایی که دوست دارم پرواز می کنم. راست تو می دانی درد معده من کی تمام می شود.. راستی در تمامی این روزها من به آن چیزی فکر می کنم که روزهایی دوست داشتم ان را برای دیگری بگویم. راستی امسال بهار به چه رنگی می آید. راستی در چه مورد بهاریه بنویسم. با چه موضوعی. راستی در مورد چه چیزی فکر کنم. فکر و زندگی همه در هم آمیخته شده اند و من نمی دانم چگونه فکر را عوض کنم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 67 تاريخ : پنجشنبه 3 فروردين 1402 ساعت: 14:28