ادامه از مرداد

ساخت وبلاگ

امروز از تهران زنگ زدند و باز هم یک سری چیزهایی گفتند که باید سختگیری ها بیشتر شود. برای من که مهم نیست. من کار خودم را انجام می دهم. اما بحث و جدلی که با مردم باید داشته باشیم کمی وقت گیر است. داشتیم زندگی می­کردیم. کاری نمی شود کرد. خدا را شکر که کار دارم و از کار خودم لذت می برم. بماند برای بعد. البته نمی دانم چند تا فاکتور تا حالا از دستم در رفته و یا چند تا فاکتور را پرداخت کردم. این هم مهم نیست. شرکت که قواعد و قوانین خودش را دارد. باید با همین قواعد ساخت تا ببینیم چه می شود. دیشب رفتیم خانه محمد موذن. تازه بچه دار شده. پسر دومش به دنیا آمد. نام پسر را گذاشته است سبحان. خدا حفظش کند. بچه ی خوشگل و خوبی بود. آدم هر چه این نوزادان را می بیند یک حس خدا شناسی در او به وجود می آید. خدا چقدر کارش دقیق است. خدا با من خوب است و من با خدا.........................گاهی اوقات ذهم هنگ می کند. هر چقدر فکر می کنم نمی توانم دلیل آن را بفهمم. به همین خاطر ذهن خودم را با یک چیزهای دیگری مشغول می کنم. این مشغول شدن موجب می شود بهتر بتوان حرف بزنم. بهتر بتوانم با دیگران در حرفهای خودم شریک شوم. به همین خاطر تمامی تلاش خودم را به کار می بندم تا بتوانم برای خودم یک محیط آرام و خوب شکل بدهم. چند وقت است می خواهم کتاب ما چگونه ما شدیم دکتر زیبا کلام را بخوانم هنوز موفق نشده ام.کتاب قطوری است. وقت می برد. اما تا حالا که خواندم خوب بوده است. کتاب خواندن را دوست داریم. البته به شرطی که چشم ها و بدنم یاری کند. این هم از این. مورد تازه ای هم که به ذهنم نمی رسد. تا ببینیم در ادامه چه چیزی پیش می آید

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 274 تاريخ : جمعه 26 بهمن 1397 ساعت: 12:24