بهار و خواب

ساخت وبلاگ

برای من تنها، این مهم است که بتوانم آن چیزی را که دوست را دارم برای خودم بنویسم. مثل حالا که دوست دارم ناگهان برای تو بنویسم. راستی نمی دانم چرا روز گذشته یاد دوران کودکی افتادم. همان روزهایی که هوا گرم بود و همه ی بجه های محل خودشان را به حوض هشت انجی می رساندند. چقدر هم می خندیدند. چقدر هم سربه سر هم می گذاشتند. یکی از تفریحات بچه ها این بود که سرشان را زیر آب می گذاشتند تا ببینند چه کسی بیشتر نفس دارد. من عاشق این مسابقه بودم. خیلی وقتها هم برنده می شدم. خیلی وقتها هم بعد از این مسابقه سینوزیت دوباره به سراغم می آمد و مادرم دعوا می کرد. اما من هنوز هم آن خوشحالی ها و ان سردرهای بعد از آن را به یاد دارم. دیروز خیلی وقتها ذهنم به سمت بهار می رفت. بهار و زندگی همیشگی. بهار و روزهای تکراری. راستی خواب هم به سراغم آمده است مانند حالا که مشغول نوشتن هستم و به شدت خوابم می آید. بیشتر از این هم می توانم بنویسم. آن قدر که تمامی نوشته هایم تو را به یاد من بیاورد.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1402 ساعت: 16:03