نامه ها شماره دو

ساخت وبلاگ

دوباره کمی سرم درد گرفته است. چند روز است سر درد شروع شده است. چند روز است حس می کنم در درون ذهنم یک چیزی گم شده است. چند روز است حس می کنم در درونم چیزی کم شده است. یک حس عجیبی که گاهی اوقات به سراغم می آید و خودم درست دلیل آن را نمی دانم. مثل همان روزهایی که باران می بارید و من دوباره همان حس دلتنگی به سراغم می آمد و بعد برای خودم یک چایی گرم می ریختم و بعد زیر باران شروع به نوشیدن چایی می کردم.و و تازه گاهی دانه های باران بر روی چایی می نشست و دباره دلم ناگهان دگرگون می شد. هنوز هم کمی سرم درد می کند من فکر می کنم تمامی این سردرها به خاطر همان حس گم شدگی و دلتنگی دارم. راستی یادم رفت از همان کتابی که دوست داشتی برایت مطالبی را بفرستم دوست دارم دوباره همان کتاب را بخوانم و تمامی داستان را برای تو بنویسم. مثل همان روزهایی که تازه می خواستم تایپ کردن را یاد بگیرم و بعد نوشت های مجله فبلم نگار را دوباره تایپ می کردم. فکر کنم نقدی بود که شاپور عظیمی نوشته بود. یادش بخیر. آن روها خیلی مجله می خواندم. آنقدر که کمد پشت سرم پر شده بود از مجله های رنگارنگ. هنوز سرم درد می کند. هنوز هم درد ادامه دارد/ امروز یک مراجعه کننده ای آمد که همسرش به دلیل سرطان فوت کرده بود. بعد از مدتها درمان. و من ناگهان یاد مرحوم صدر افتادم با کتاب خوب از قیطریه تا اورنج کانتی. این نامه ادامه دارد بازهم برای تو می نویسم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1402 ساعت: 3:31