روزنوشته

ساخت وبلاگ

من تا به حال به این فکر نکرده بودم که خواب یک انسان چقدر ممکن است طول بکشد. اصلن از کجا معلوم ما همین خالا در خواب عمیق نباشیم. شاید داریم خواب می بینیم و یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیمم تمامی این روزها هیچ بودند. همه اش در رویا بوده است. شاید حالا در دوران کودکی و در خواب نازی هستیم که دوست نداریم از ان بیدار شویم.مانند فیلمی که دیشب دیدم و در ان پنج هزار نفر داخل یک سفینه خوابیده بودند. در خوابی آرام و هنگامی که از خواب بیدار می شدند چیزی به یاد نداشتند. شاید هم خودشان را به فراموشی زده بودند. من نمی دانم و این نمی دانم ها هم برای من یک مشکل بزرگی شده است. مثلا نمی دانم چطور مثل بعضی ها از ته دل بخندم. یا مثلا نمی دانم چگونه می توانم با کبوترها حرف بزنم. البته دوستان می گویند با مصرف گل می توانی با هرچیزی که بخواهی حرف بزنی. فکر می کنم در مورد نمی دانم ها زیاد حرف زده ام و حالا در مورد آن چیزی که می دانم باید حرف بزنم و بدی این است که هیچ چیز نمی دانم.و خب انسان وقتی چیزی نمی داند نباید در مورد آن حرف بزند. و من هم نمی خواهم در مورد چیزی که نمی دانم حرف بزنم. هنوز ته مانده بیماری در گلویم زمزمه می کند. امروز زیاد سرفه کردم. هنکاران خسته شده بودند و من هم خودم خوشم نمی آمد ولی چاره این است که خودمان را به یک راهی بزنیم.. و ان راه بی خیالی در مورد همه چیز است. فضای سیاسی کشور را خیلی وقت خبرش را دنبال نمی کنم و حرف زدن در مورد ان را اصلن دوست ندارم.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 3:34