روزمره ها

ساخت وبلاگ

سلام. تصویری از تو در ذهنم مانده است در حالی که سینی چایی در دست داری و لبخند می زنی. مگر تعارف کردن چایی خنده دارد. اما باورکن لبخند تو آن قدر به چایی نوشیدن من لذت می دهد که نگو. تو با من حرف نمی زدی خوب به یاد دارم. داشتی با مهمان ها حرف میزدی. اصلا به من نگاه نمی کردی ولی من تو را خوب نگاه می کردم. راستش با خودم گفتم ای کاش رنگت این قدر غمگین نبود. حس ی کنم خنده هایت یک غمی دارد و من خودم را در این موضوع شریک که نه مقصر می دانم. خیلی دوست دارم می توانستم یک کاری کنم که مثل قبل ها تو از ته دل بخندی. اما نمی دانم چرا این چند وقت نتوانسته ام. یک جوری می گویم این چند وقت که انگار قبلا بلد بودم. نه من از همان ابتدا نتوانستم درست آن چیزی که تو می خواهی را داشته باشم. اما اینقدر هست که گاهی در خلوت خودم خودم را مقصر می دانستم و حالا در آشکار. من خیلی وقتها خودم را از نگاه تو پنهان می کنم. دوست ندارم من را که مشاهده می کنی غمگین شوی. آه ای کاش می توانستم. ای کاش می توانستم تمامی آن چیزی را که در ذهن دارم برای تو نقاشی کنم. بیشتر چه بخواهم نمی دانم.

شب گذشته یک فیلمی دیدم به نام زنده بمان. فیلم خوبی نبود. از این فیلم های ترسناکی که به درد نمی خورد. اما تخیلی خوبی داشت که بد جور ذهنم را درگیر کرده. این که اگر در یک بازی باختی در دنیایی واقعی هم می میری. این می تواند در تمامی مراحل زندگی با انسان باشد. اینکه تو باید تلاش کنی واگر باختی تمام. اما نه به معنی نا امید شدن. به امید اینکه تمامی تلاش خودت را انجام بدهی و تمامی داشته هایست را جهت رسیدن به هدف به کار بگیری. انسان تنها با این روش است که می تواند برای خودش یک چیزی جمع کند. ما خیلی وقتها از بی هدفی ضربه می خوریم/ بیشتر از این حرفها باید بر روی فکرهامان کار کنیم. خیلی چیزها اصلن ارزش فکر کردن ندارد. باور کن.

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 3:34