اولین پیتزا

ساخت وبلاگ

یک: چشمانم قرمز شده است. قرمزی که همه به شوخی می گویند شده ام مثل خون آشام ها. گلوبم هم درد می کند بدنم هم درد می کند خوابم هم می آید، و اصلن حال خوبی ندارم. چشمانم علاوه بر سوزش تار هم شده است. ولی از دردها گفقتن برای من هیچ سودی ندارد و راستش اصلن خوشم نمی آید در مورد دردها حرفی بزنم. خب از این ب بعد داستان اولین پیتزایی که خوردم را برای شما دوستان تعریف می کنم. هوا نه سرد بود نه گرم. فکر می کنم اوایل مهرماه سال 1377 بود. من تا به حال همچین غذایی نخورده بودم. در ان روستایی که من بودم این غذاها شنیدنی بود نه خوردنی. خیلی ها در خواب هم نمی دیدند یک روزی در تمامی محله هایی که زندگی می کنند این همه فست فودی باشد. من هم از همان افراد بودم. آن روز به همراه مسعود عمو حسین و غلام شاگردشان به پیتزا فروش در بازار خرازی رفتیم. چقدر هم خوشمزه بود. مخصوصا آن آدامس موزی که زیر پیتزا بود./ یادم نمی آید پولش را چه کسی حساب کرد. راستی قبلش به اصفهان گردی هم رفته بودیم. موتور غلام داخل پرکینک بازار خرازی بود و به همین خاطر پیتزا را انجا خوردیم. من تا مدتها این تجربه را برای بقیه دوستان تعزریف می کردم و آن ها از شنیدنش هم گرسنه می شدند. بعد از ان تا سالها پیتزا نخوردم. اما راستش را بخواهی هنوز هم مزه اولین پیتزایی که خوردم را حس می کنم. همیشه اولین ها برای انسان تا سالها در گوشه ای از ذهن انسان می ماند. و تو تا سالها با شنیدن آن لذت می بری. من هم برای شنیدن تران هایی که گنجشک ها برای درخت ها می خوانند دوست دارم تمامی زبان ها را یاد بگیرم. این چه ربطی به پیتزا دارد خودم هم نمی دانم. اویان بارهای زیادی را در ذهن دارم که شاید از ان برای تو نوشتم. مثل اولین کتاب که خواندم. از اولین کتاب هم باید برای تو بنویسم.راستی حوصله مرور نداشتم غلط املایی را بی خیال باش. بی خیال باش مانند تمامی خنده هایی که از من دیدی و به روی خودت نیاوردی. مثل همان سیبی که با خنده ان را خوردی و به من چیزی نگفتی

گریز رنگ خیال...
ما را در سایت گریز رنگ خیال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1402 ساعت: 3:34