الان که سیستم درمان قطع است یک سری زدم به نوشتههای قبلی وبلاگ. وبلاگ گریز رنگ خیال که در آن گاه گاهی آنچه را دوست دارم به یادگار میگذارم. وبلاگی که زمانی فکر میکردم بازدیدکنندگانش ملیونی خواهند بود. اما در این چند سال این خود من بودم که میخواندمش و شاید چند رهگذر که سری به ای کاروانسرا میزدند. درست نمیدانم چه شد که این وبلاگ را ثبت کردم. شاید میل شدید به نوشتن بود که من را به این کار واداشت. شاید میل درد و دل در آن روزهای بیکاری و بیخبری بود که من را به ساختن و نوشتن در وبلاگ هدایت کرد. به هر حال هرچه بود، گذشت. گذشتنی که شاید تا سالها در ذهنم بماند. گذشتهای که هرگاه به یاد آن میافتم ته دلم یک جوری میشود.نمیدانم ریشه ی این افکار در کجاست. شاید در دوران کودکی باشد. همان دورانی که حس گذر زمان مرا کمی میترساند. اینکه روزهای عمرم زود تمام شوند. اما حالا که با خودم فکر میکنم میبینم،خیلی هم نباید ذهنم را درگیر این مسائل کنم. موارد زیادی هستند که میتوانم به آنها فکر کنم. رودخانههای زیادی هستند که من هنوز آن را ندیدهام. پس بهتر است به چیزهایی فکر کنم که ذهنم را باز میکنند
گریز رنگ خیال...برچسب : نویسنده : unkamala بازدید : 288