گریز رنگ خیال

متن مرتبط با «از نو باید ساخت» در سایت گریز رنگ خیال نوشته شده است

اسباب بازی

  • تو را صدا کردم.تو نور بودی و عطر.تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیالدر مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بدون عنوان

  • تو را صدا کردم.تو نور بودی و عطر.تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیالدر مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزنوشته ها

  • چرا بعد از خودن ناهار این قدر خوابم می آید. چرا بعضی وقتهااین قدر دلم می گیرد و احساس دلتنگی می کنم. چرا این حس خواب من را رها نمی کند انگار عادت کرده ام رویاهایم را در خواب دنبال کنم. به همین خاطر حس می کنم مغزم عادت کرده است. حس می کنم برای نجات دادن خودم از این وضعیت باید یک فکری بکنم. باید برای خودم برنامه داشته باشم و طبق برنامه ای که دارم جلو بروم. باید بایدهای خوم را بیشتر کنم و پای بنید این بایدها را بیشتر. خب در مورد چه چیزی برای تو بنوسم. در مورد کتابهایی که می خواهم بنویسم و در مورد روزهایی که می خواهم بروم سفر. راستی تا به حال فکر کرده ای که من چرا اینقدر کم سفر میروم. نمی دانم چرا و این نمی دانم ها هم زیاد شده است. داشتم یک نقشه برای زندگی . و از حالا تا چند روز دیگر از نمی دانم استفاده نمی کنم.هوا گرم است. مردی خسته کنار یک حوض آب در میدان اصلی می نشیند و سرش را داخل آب می کند. صورت او داخل آب پیداست. مشغول تماشای ماهی های کف حوض است. مرد در زیر آب شروع به گریه می کند. اما اشک هایش با آب مخلوط شده است. از دور مردی دیگر می آدی و همنیط.ر سر او را زیر آب نگاه می دارد. مرد هرچه تلاش می کند سودی ندارد. مرد ابتدا شدید تکان می خورد و بعد آرام می شود. دوربین صورت مرد ایستاده را نشان می دهد. او همان مرد داحل حوض است. همینظرو به حوض خیره می وشد و بعد آرام به سمت خیابان کنار حوض می رود و تمام می شود. هیچ کس در صحنه نیست. ناگهان شب می شود. همه چیز تمام می شود و ان مرد در میان جمعیت بر می گردد. مرد گم می شود. حوض کم کم خاموش می شود. درگیر حوض خشک است و یک جنازه در میان حوض افتاده است.این ابتدای یک فیلمنامه کوتاه است که من دارم به آن فکر می کنم و دارم کم کم نوشتن آن را شورع م, ...ادامه مطلب

  • روزنوشته

  • من تا به حال به این فکر نکرده بودم که خواب یک انسان چقدر ممکن است طول بکشد. اصلن از کجا معلوم ما همین خالا در خواب عمیق نباشیم. شاید داریم خواب می بینیم و یک روز از خواب بیدار شویم و ببینیمم تمامی این روزها هیچ بودند. همه اش در رویا بوده است. شاید حالا در دوران کودکی و در خواب نازی هستیم که دوست نداریم از ان بیدار شویم.مانند فیلمی که دیشب دیدم و در ان پنج هزار نفر داخل یک سفینه خوابیده بودند. در خوابی آرام و هنگامی که از خواب بیدار می شدند چیزی به یاد نداشتند. شاید هم خودشان را به فراموشی زده بودند. من نمی دانم و این نمی دانم ها هم برای من یک مشکل بزرگی شده است. مثلا نمی دانم چطور مثل بعضی ها از ته دل بخندم. یا مثلا نمی دانم چگونه می توانم با کبوترها حرف بزنم. البته دوستان می گویند با مصرف گل می توانی با هرچیزی که بخواهی حرف بزنی. فکر می کنم در مورد نمی دانم ها زیاد حرف زده ام و حالا در مورد آن چیزی که می دانم باید حرف بزنم و بدی این است که هیچ چیز نمی دانم.و خب انسان وقتی چیزی نمی داند نباید در مورد آن حرف بزند. و من هم نمی خواهم در مورد چیزی که نمی دانم حرف بزنم. هنوز ته مانده بیماری در گلویم زمزمه می کند. امروز زیاد سرفه کردم. هنکاران خسته شده بودند و من هم خودم خوشم نمی آمد ولی چاره این است که خودمان را به یک راهی بزنیم.. و ان راه بی خیالی در مورد همه چیز است. فضای سیاسی کشور را خیلی وقت خبرش را دنبال نمی کنم و حرف زدن در مورد ان را اصلن دوست ندارم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از نامه ها

  • بیرون هوا بارانی است. عطر باران همه جا را گرفته است و من دوست دارم در این هوا دستان تو را دردستانم بگیرم.و در زیر باران آن قدر قدم بزنم که خیس خیس شوم.البته به شرطی که بعدش باد خنک نیاید که این طور سرم دوباره در می گیرد.این سینوزیتی که در ذهنم مانده است بیشتر اذیتم می کند تا ان چیزی که هست. بیرون هوا کمی تاریک شده است. ستاره ها کم کم شروع کردهاند به چشمک زدن. و من بی هوا دستانم را روی این صفحات می گذارم و دوست دارم هر چه زودتر به سمتی بروم که عاشقانه باز با تو قدم بزنم. راستی توجه کرده ای انسان نمی تواند برای دوست داشتن قیمت بگذارد. این همان حکایتی است که شاید روزی داستانتش را برای شما بیان کردم. آب و هوا که خوب باشد آدم می تواند به هر سمتی که دوست دارد برود. این برنام هایی که تازگی ها میگویند بارها برای من گفته شده است و لی دروغ چرا من تا چشمانم را می بندم ناگهان تو در مقابل چشمان من می آیید. راستی من را ببخش که نوشته ایم این قدر درهم و برهم است. خلی دوست دارم بدون غلط برای تو بنویسم، اما آن قدر دستانم را تند تند را روی این صفحات می گذارم که هم به نتیجه نمی رسم.از فردا یک برنامه ای برای نوشتن می گذارم. یعنی هر بار خواستم بنویسم. یک موضوع را انتخاب می کنم و بعد در مورد آن موضوع تا آنجا که بتوان می نویسم. فردا در مورد سردرد می نویسم.بیرون هوا بارانی است. عطر باران همه جا را گرفته است و من دوست دارم در این هوا دستان تو را دردستانم بگیرم.و در زیر باران آن قدر قدم بزنم که خیس خیس شوم.البته به شرطی که بعدش باد خنک نیاید که این طور سرم دوباره در می گیرد.این سینوزیتی که در ذهنم مانده است بیشتر اذیتم می کند تا ان چیزی که هست. بیرون هوا کمی تاریک شده است. ستاره ها کم کم شروع کردهاند , ...ادامه مطلب

  • از نامه ها شماره یک

  • من اولین بار بود که تصمیم گرفتم ناگهان برای تو نامه بنویسم. از همان نامه هایی که دوست دارم از همه جا و همه کس در ان برای تو بگویم. مثل همان وقتهایی که دوست داری ناگهان دریچه های دلت را بازکنی و شروع کنی از همه جا و همه کس حرف بزنی. دیروزبرای اواین بار در سال کتابی را برداشتم و زیر باران آن را خواندم. کتاب آب شد و من هم خودم را در میان دریایی از نوشته غرق کردم./ آن روزها فکر می کردم خیلی راحت می توانم خودم را به تو نزدیک کنم. حالا دارم فکر می کنم به دردهایی که همه اش را فراموش کردم. از همان ابتدا هم بی خود به این چیزها فکر کردم. هیچ سودی برای من نداشت. بی خود ذهن خودم را درگیر کردم. خودمانیم هیچ سودی نداشتو اصلا انسان نمی داند روزگار برای او چه چیزی نوشته است. چه کسی فکر می کرد یک روزی داریوش مهرجویی در سن هشتاد و چند سالگی با قتل از دار دنیا برود آن هم برای سی ملیون تومان طلب و یا یک کینه و یا یک چیزی که ما چیزی در مورد آن نمی دانیم. این روزها غزه هم به دلیل شیطنت حماس درگیر خون و خونریزی شده است. راستی چرا یک نفر باید کاری کند که این همه خونریزی صورت گیرد. من نمی دانم چه زمانی قرار است دنیا رنگ و بوی آرامش به خود ببیند. دیگر حوصله مرور اخبار هم ندارم. همه اش در آن قتل و کشتار است. دوست دارم یک روزی آن چیزی که دوست دارم را بنویسم. آن هم برای تو. راستی چرا این همه وقت گذشته است و من هنوز برای خودم نقدی ننوشته ام. دوست داریم یک نقد بنویسم بر فیلم کشتن گوزن مقدس. آن را برای تو هم ارسال می کنم. داشتم از داریوش مهرجویی می گفتم. نمی دانم به خدا اعتقاد داشت یا نه. اما من برای او طلب آرامش می کنم. انسان های هنرمند طبع حساسی دارند و من نمی دانم چرا در این کشور هیچ موقع هنرمند آرامش ن, ...ادامه مطلب

  • ادامه از نامه ها

  • از روز گذشته مدام این شعر مرحوم امین پور در ذهنم تکرار می شود که فرمود(( دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم امروز او ما را فردا؟) نمی دانم چرا همه اش می کنم در این دنیا دارم بازی می کنم حس می کنم آن چیزی را که می خواهم نمی توانم انجام دهم. حس می کنم برای چیز دیگری خلق شده ام و هنوز هم نمی دانم برای چه کاری باید به زندگی ادامه دهم. روزها را خوب به هم وصل می کنم ولی نمی دانم چرا نمی توانم از آن نتیجه درست بگیرم. کمی در خاموشی به سر می برم. ناگهان یاد روشنتر از خاموشی افتادم. همان سریالی که در هوای گرم تابستان بود و من دوست داشتم ببینم ملاصدرا چگونه این قدر به آرامش می رسد و دروغ نگفته باشم گاهی هم دوست داشتم مثل ملاصدرا به آرامش خوب برسم. آرامشی که من هنوز به دنبال آن می گردم. کمی هم خودم را درمیان آن چیزی که دوست داشتم گم کرده ام. هنوز هم خواب گاهی ذهن من را آرام می کند و هنوز هم زندگی برای من مشغول نقش کردن همه چیز است. ذهنی آرام و دلگیر. که باید به آن عادت کرد. خستگی و خواب آلودگی و همه روزهای زندگی و همه ی آن لحظاتی که می توانست برای من به بهترین شکل بگیرد. راستی امروز یک درخت بزرگ دیدم و ناگهان به آن کسی فکر کردم که سالها پیش این درخت را کاشته است. شاید یک روزی هم به این فکر نمی کرد که روزی بیاید یک نفر به او فکر کند و او را دعا کند و به این فکر کند ای کاش من هم می توانستم یک درخت بکارم که در سالهای آینده یک نفر از کنار ان رد شود و بعد به من فکر کند و بعد هم دعا کند و بعد کنار همان درخت دعا کند و یا اگر به دعا اعتقاد نداشت کمی قهوه بخورد و خودم هم نمی دانم این دوموضوع چه ربطی به هم دارند سر در نیاوردم. امروز خیلی دری وری نوشتم. بر من ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • روزنوشت

  • مشکلی در اجرای برنامه یا عملیات درخواستی پیش آمده است ممکن است مشکل به دلیل بروز رسانی سایت باشد، لطفا درخواست خود را دقایقی دیگر تکرار کنید. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین نوشته

  • این اولین نوشته ای است که در سال جدید می نویسم. آن هم در خلوتی که در این روزهای کشیک برای من پیدا شده است. هیچ کس نیست. من هستم و تنهایی که هیچ صدایی آن را از بین نمی برد. به همین خاطر تلاش می کنم تما, ...ادامه مطلب

  • عرفه آمد و من باز

  • روز عرفه از ان روزهایی است که نمی توان برای آن ارزشی مشخص کرد. آخر مگر می توان روی روزهای خدا ارزشی گذاشت. مگر می توان کسی را پیدا کرد که بتواند روی ماه رمضان قیمت بگذارد. ارزش خیلی چیزها و کس ها را ت, ...ادامه مطلب

  • ادامه روزنوشت

  • انسان برای خیلی از چیزهایی که در طول روز برای او رخ می دهد هیچ دلیلی پیدا نمی کند. همه ی روزها را با یک عادت طی می کنیم. من فکر می کنم باید یک روزی بیاید که تمامی کارهایی که انجام می دهیم با فکر باشد., ...ادامه مطلب

  • ادامه از قبل

  • نتوانستم این داستان کوتاهی را که به آن تمایل دارم را تمام کنم. من دوست ندارم فکر کنم به این داستانهایی که دیگران برای خودشان می نویسند. من دوست ندارم تنها باشم همه اش دوست دارم با یک نفر باشم. با یک ن, ...ادامه مطلب

  • ادامه از مرداد

  • امروز از تهران زنگ زدند و باز هم یک سری چیزهایی گفتند که باید سختگیری ها بیشتر شود. برای من که مهم نیست. من کار خودم را انجام می دهم. اما بحث و جدلی که با مردم باید داشته باشیم کمی وقت گیر است. داشتیم, ...ادامه مطلب

  • نوشتن از.....

  • به لطف خداوند رحمن و رحیم دفاع پایان نامه به خوبی برگذار شد. هر چند ایراداتی به آن توسط داورین وارد شد و البته وارد هم بود اما آنقدر نیست که کار را عقب بیندازد. این هم لطف خدا بود.هوا گرم است و روزه داری در این هوای گرم یک حس دیگری دارد. مثل من که خیلی در آفتاب نیستم روزه داری زیاد برایش دشوار نیست. اما خداوند به آن کسانی که در این هوای گرم روزه دار هستند اجر دهد.,نوشتن از تو,نوشتن از نبودنت,نوشتن ازمایش,نوشتن از راست در اکسل,نوشتن از راست به چپ,نوشتن از عشق,نوشتن از فارسی به انگلیسی,از نوشتن نترسید,از نوشتن,نوشتم از تو ...ادامه مطلب

  • باید ساخت.

  • داخل اتاق نشسته ام. تنها صدای کولر به گوش میرسد. سکوت کل ساختمان شماره 3 دانشگاه علوم پزشکی ار در بر گرفته است. این چند وقت من به این دفتر می آیم تا پاسخگوی کسانی باشم که ممکن است در ذهنشان سوالی وجود داشته باشد. اما هنوز کسی نیامده است. این تنهایی کم کم دارد حوصله ام را سر می برد. اما چاره چیست. باید ساخت,باید ساخت,قایقی باید ساخت,قفسی باید ساخت,قفسي بايد ساخت,زندگی را باید ساخت,شعر قایقی باید ساخت,چگونه ایمیل باید ساخت,از نو باید ساخت,زندگي را بايد ساخت,با زخم باید ساخت ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها