گریز رنگ خیال

متن مرتبط با «نوشتن از راست در اکسل» در سایت گریز رنگ خیال نوشته شده است

اسباب بازی

  • تو را صدا کردم.تو نور بودی و عطر.تو عطر بودی و نور گریز رنگ خیالدر مورد غلط املایی ببخشید. فرصت بازنویسی ندارم. همان لحظه با سرعت می نویسم و منتشر می کنم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از نامه ها

  • بیرون هوا بارانی است. عطر باران همه جا را گرفته است و من دوست دارم در این هوا دستان تو را دردستانم بگیرم.و در زیر باران آن قدر قدم بزنم که خیس خیس شوم.البته به شرطی که بعدش باد خنک نیاید که این طور سرم دوباره در می گیرد.این سینوزیتی که در ذهنم مانده است بیشتر اذیتم می کند تا ان چیزی که هست. بیرون هوا کمی تاریک شده است. ستاره ها کم کم شروع کردهاند به چشمک زدن. و من بی هوا دستانم را روی این صفحات می گذارم و دوست دارم هر چه زودتر به سمتی بروم که عاشقانه باز با تو قدم بزنم. راستی توجه کرده ای انسان نمی تواند برای دوست داشتن قیمت بگذارد. این همان حکایتی است که شاید روزی داستانتش را برای شما بیان کردم. آب و هوا که خوب باشد آدم می تواند به هر سمتی که دوست دارد برود. این برنام هایی که تازگی ها میگویند بارها برای من گفته شده است و لی دروغ چرا من تا چشمانم را می بندم ناگهان تو در مقابل چشمان من می آیید. راستی من را ببخش که نوشته ایم این قدر درهم و برهم است. خلی دوست دارم بدون غلط برای تو بنویسم، اما آن قدر دستانم را تند تند را روی این صفحات می گذارم که هم به نتیجه نمی رسم.از فردا یک برنامه ای برای نوشتن می گذارم. یعنی هر بار خواستم بنویسم. یک موضوع را انتخاب می کنم و بعد در مورد آن موضوع تا آنجا که بتوان می نویسم. فردا در مورد سردرد می نویسم.بیرون هوا بارانی است. عطر باران همه جا را گرفته است و من دوست دارم در این هوا دستان تو را دردستانم بگیرم.و در زیر باران آن قدر قدم بزنم که خیس خیس شوم.البته به شرطی که بعدش باد خنک نیاید که این طور سرم دوباره در می گیرد.این سینوزیتی که در ذهنم مانده است بیشتر اذیتم می کند تا ان چیزی که هست. بیرون هوا کمی تاریک شده است. ستاره ها کم کم شروع کردهاند , ...ادامه مطلب

  • از نامه ها شماره یک

  • من اولین بار بود که تصمیم گرفتم ناگهان برای تو نامه بنویسم. از همان نامه هایی که دوست دارم از همه جا و همه کس در ان برای تو بگویم. مثل همان وقتهایی که دوست داری ناگهان دریچه های دلت را بازکنی و شروع کنی از همه جا و همه کس حرف بزنی. دیروزبرای اواین بار در سال کتابی را برداشتم و زیر باران آن را خواندم. کتاب آب شد و من هم خودم را در میان دریایی از نوشته غرق کردم./ آن روزها فکر می کردم خیلی راحت می توانم خودم را به تو نزدیک کنم. حالا دارم فکر می کنم به دردهایی که همه اش را فراموش کردم. از همان ابتدا هم بی خود به این چیزها فکر کردم. هیچ سودی برای من نداشت. بی خود ذهن خودم را درگیر کردم. خودمانیم هیچ سودی نداشتو اصلا انسان نمی داند روزگار برای او چه چیزی نوشته است. چه کسی فکر می کرد یک روزی داریوش مهرجویی در سن هشتاد و چند سالگی با قتل از دار دنیا برود آن هم برای سی ملیون تومان طلب و یا یک کینه و یا یک چیزی که ما چیزی در مورد آن نمی دانیم. این روزها غزه هم به دلیل شیطنت حماس درگیر خون و خونریزی شده است. راستی چرا یک نفر باید کاری کند که این همه خونریزی صورت گیرد. من نمی دانم چه زمانی قرار است دنیا رنگ و بوی آرامش به خود ببیند. دیگر حوصله مرور اخبار هم ندارم. همه اش در آن قتل و کشتار است. دوست دارم یک روزی آن چیزی که دوست دارم را بنویسم. آن هم برای تو. راستی چرا این همه وقت گذشته است و من هنوز برای خودم نقدی ننوشته ام. دوست داریم یک نقد بنویسم بر فیلم کشتن گوزن مقدس. آن را برای تو هم ارسال می کنم. داشتم از داریوش مهرجویی می گفتم. نمی دانم به خدا اعتقاد داشت یا نه. اما من برای او طلب آرامش می کنم. انسان های هنرمند طبع حساسی دارند و من نمی دانم چرا در این کشور هیچ موقع هنرمند آرامش ن, ...ادامه مطلب

  • ادامه از نامه ها

  • از روز گذشته مدام این شعر مرحوم امین پور در ذهنم تکرار می شود که فرمود(( دیروز ما زندگی را به بازی گرفتیم امروز او ما را فردا؟) نمی دانم چرا همه اش می کنم در این دنیا دارم بازی می کنم حس می کنم آن چیزی را که می خواهم نمی توانم انجام دهم. حس می کنم برای چیز دیگری خلق شده ام و هنوز هم نمی دانم برای چه کاری باید به زندگی ادامه دهم. روزها را خوب به هم وصل می کنم ولی نمی دانم چرا نمی توانم از آن نتیجه درست بگیرم. کمی در خاموشی به سر می برم. ناگهان یاد روشنتر از خاموشی افتادم. همان سریالی که در هوای گرم تابستان بود و من دوست داشتم ببینم ملاصدرا چگونه این قدر به آرامش می رسد و دروغ نگفته باشم گاهی هم دوست داشتم مثل ملاصدرا به آرامش خوب برسم. آرامشی که من هنوز به دنبال آن می گردم. کمی هم خودم را درمیان آن چیزی که دوست داشتم گم کرده ام. هنوز هم خواب گاهی ذهن من را آرام می کند و هنوز هم زندگی برای من مشغول نقش کردن همه چیز است. ذهنی آرام و دلگیر. که باید به آن عادت کرد. خستگی و خواب آلودگی و همه روزهای زندگی و همه ی آن لحظاتی که می توانست برای من به بهترین شکل بگیرد. راستی امروز یک درخت بزرگ دیدم و ناگهان به آن کسی فکر کردم که سالها پیش این درخت را کاشته است. شاید یک روزی هم به این فکر نمی کرد که روزی بیاید یک نفر به او فکر کند و او را دعا کند و به این فکر کند ای کاش من هم می توانستم یک درخت بکارم که در سالهای آینده یک نفر از کنار ان رد شود و بعد به من فکر کند و بعد هم دعا کند و بعد کنار همان درخت دعا کند و یا اگر به دعا اعتقاد نداشت کمی قهوه بخورد و خودم هم نمی دانم این دوموضوع چه ربطی به هم دارند سر در نیاوردم. امروز خیلی دری وری نوشتم. بر من ببخش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سفری در دل

  • فکرش را هم نمی کردم یک روزی به این راحتی به سفری بروم که بارها به آن فکر کرده بودم. حدود دوازده سال از آن روزی که حاج شیخ گفت آماده باش تا برویم کربلا ولی هیچ وقت آن سفر جور نشد. چند سال گذشت و من همیشه با خودم به این فکر می کردم که چرا من نمی توانم به این سفر بروم. حتی وقتی که براردانم عازم شدند و من باز نتوانستم. اما باز به لطف خداوند چند روز پیش توانستم به این سفر بروم. سفری کوتاه و پربار آن قدر که تا لحظه مرگ هم آن حلاوت از ذهنم نمی رود. دوست دارم بازهم بارهای بار به این سفر بروم. امیدوارم باز هم بشود. امیدوارم آن چیزی را که دوست دارم بتوانم انجام دهم. خیلی چیزها هست که باید برای خودمان نگه داریم. همین دوست داشتن هاست که حال ما را خوب می کند. نمی دانم از کجا برای تو بنویسم. نمی دانم از چه چیزی باید بنویسم. روزها دارند به سرعت اسبهای تیزپای چنگیز می روند و من هنوز در فکر آن لبخند کوچکی هستم که دنیای من را سوزاند. راستی چند وقت است از دردها برای تو ننوشته ام وهیچ وقت هم نمی نویسم. هیچ زمانی بری نوشتن از درد دیر نیست ((و درد را از هر طرف بخوانی درد است)) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دوباره در هوای بارانی

  • با سلام و درود بر شما. بیرون هوا ابری است ان قدر که دارد باران می بارد ان قدر که در ارتفاعات همه روسری سفید روی سر کشیده اند. آنقدر که گربه ها همه خیس شده اند. بیرون سرد است و نم نم باران است و مردم سیگاری از کشیدن سیگار در این هوا لذت می بردند. اما بعد سرفه می کنند و از این ناراحت می شوند که چرا نمیتوانند این هوای پاک را روی رگهای مغزشان سوار کنند. بیرون باران می بارد و آنقدر ترافیک است که گلیان یک ساعت در ترافیک مانده است. بیرون آن قدر ترافیک است که دراخل ماشین در روز ولنتاین هرکسی دوست داشته باشد می تواند لبان دوستش را ببیوسد/ به شرطی که بازداشت نشود و آن وقت باید در زندان باطوم زندانبان را ببوسید هنوز برف ستگین در اصفهان نیامده است. هنوز مردم به آسمان نگاه می کنند تا شاید یک روزی بتوانند حسابی برف بازی کنند. راستی نمی دانم چرا درد این معده تمام نمی شود. راستی تو خوب می دانی نوشتن در این هوا انقدر لذت دارد که آدم دوست دارد تمامی ان چیزی که ذهنش را مشغول کرده کنار بگذارد و شروع به نوشتن کند. راستی یادت باشد بیشتر از اینها باید برای تو بنویسم. راستی تو خودت خوب می دانی ذهن وقتی درگیر شد انسان را با خودش هزارجا می برد. راستی یک بار برای تو نوشتم و حالا هزار سال است در همان یک جا مانده ام. زیبا ترین بیشتر از این ها باید برای تو نوشت باور کن این ابتدی راهی است که ما مشغول رد کردن آن هستیم. تو باش من سالها برای تو می نویسم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در سوگ خاطرات

  • خوب می دانم نوشتن گاهی بدون دلیل است و گاهی هم با دلیل. نمی دانم شاید من خودم را در میان خاطراتم گم کرده ام. شاید هنوز فکر می کنم دارم خواب می بینم. نمی دانم شاید چند لحظه ی دیگر از خواب بیدار شوم و ببینم همه ی این چند روز در خواب بوده. اما افسوس که همیشه حسرت در بیداری انسان را زخمی می کند. چند روزی می شود که ناگهانی مادر همسرم را که مادر خودم هم بود از دست داده ام و دروغ نگویم قلبم ترکی برداشته است که با هیچ چیزی نمی توان آن را درمان کرد. هنوز هم آن دلسوزی ها و خنده ها را به یاد دارم و دروغ نگفته باشم فکر کردن به همان خاطرت گاهی آرامم میکند. نمی دانم چه رازی در این عالم هست که هیچ تناسبی در آمدن و رفتن آن نیست. ما که نمی دانیم. خود را به صبر حواله می دهم و یا این امید که دیر یا زود دوباره همه در عالمی لبریز از دوستی دور هم جمع شویم و من دوباره چایی بخواهم و تو دوباره نگذاری . خودت بلند شوی و با من تا پای سماور همیشه روشن بیایی/ نمی دانم شاید دوباره دور هم جمع شدیم و من مشغول روشن کردن آتش کباب شدم و باز تو نگذاری و همه ی کارها را خودت انجام دهی و بعد من بخندم و باز تو هم بخندی و دخترانت هم بخندند. نمی دانم هر چقدر به ذهنم فشار می اورم اخمی از تو به یاد ندارم. هر چقدر به ذهنم فشار می اورد عصبانیتی از تو سراغ ندارم و دروغ نگفته باشم این خیلی ناراحتم می کند. تو چقدر آرام بودی و من چقدر دیر فهمیدم. تو چقدر خوب بودی و من زمانی فهمیدم که عکس تو با روبان سیاه به من لبخندزد. من را ببخش. نه تنها من بلکه تمامی ما را ببخش. ما خیلی در حق تو کوتاهی کردیم و تو در تمامی آن سالها درد را تحمل کردی و لب برنیاوردی مبادا خاطر کسی مکدر شود. تو آن قدر ارام بودی که تمامی طوفانهای زندگی را در خود , ...ادامه مطلب

  • عرفه آمد و من باز

  • روز عرفه از ان روزهایی است که نمی توان برای آن ارزشی مشخص کرد. آخر مگر می توان روی روزهای خدا ارزشی گذاشت. مگر می توان کسی را پیدا کرد که بتواند روی ماه رمضان قیمت بگذارد. ارزش خیلی چیزها و کس ها را ت, ...ادامه مطلب

  • ادامه از قبل

  • نتوانستم این داستان کوتاهی را که به آن تمایل دارم را تمام کنم. من دوست ندارم فکر کنم به این داستانهایی که دیگران برای خودشان می نویسند. من دوست ندارم تنها باشم همه اش دوست دارم با یک نفر باشم. با یک ن, ...ادامه مطلب

  • ادامه از مرداد

  • امروز از تهران زنگ زدند و باز هم یک سری چیزهایی گفتند که باید سختگیری ها بیشتر شود. برای من که مهم نیست. من کار خودم را انجام می دهم. اما بحث و جدلی که با مردم باید داشته باشیم کمی وقت گیر است. داشتیم, ...ادامه مطلب

  • نوشتن از.....

  • به لطف خداوند رحمن و رحیم دفاع پایان نامه به خوبی برگذار شد. هر چند ایراداتی به آن توسط داورین وارد شد و البته وارد هم بود اما آنقدر نیست که کار را عقب بیندازد. این هم لطف خدا بود.هوا گرم است و روزه داری در این هوای گرم یک حس دیگری دارد. مثل من که خیلی در آفتاب نیستم روزه داری زیاد برایش دشوار نیست. اما خداوند به آن کسانی که در این هوای گرم روزه دار هستند اجر دهد.,نوشتن از تو,نوشتن از نبودنت,نوشتن ازمایش,نوشتن از راست در اکسل,نوشتن از راست به چپ,نوشتن از عشق,نوشتن از فارسی به انگلیسی,از نوشتن نترسید,از نوشتن,نوشتم از تو ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها